دوستت دارم م جان عشق دو شنبه 17 مهر 1398برچسب:دل ديوانه تنها, :: 13:6 :: نويسنده : ستار نساروند
می خواهی بدانی تو را دوست دارم؟
حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم...
مگر می شود با کلمات ،احساس((( گفته بودند که از دل برود ، یار چو از دیده برفت; روزگاریست که از دیده ی من رفتی لیک، دلم از مهر تو آکنده است هنوز... دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است ، زیر بار عشق تو قامتم خم شد و پشتم شکست. در خیالم اما ، همچنان روز نخست ، تویی آن قامت بالنده هنوز...
یا علی.. ))) قلب را بیان کرد؟
مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگانت به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد ؟
می گویی تو را دوست دارم ؟
مگر واقعا" پاسخ این سوال را نمی دانی ؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟
مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد ؟
راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید ، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمی گوید ؟
آری تو را دوست دارم.
اما زبانم یارای بیان نیست.نمی دانم چرا ! شاید تا تو را حس می کنم به جای سخن گفتن ترجیح می دهم فقط تو را بنگرم.....
عزیز من ! می بینی که سراپای من از مهر و محبت به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند ، بجز زبانم که خاموش است.... وقتی تو نيستی نه هست های ما چونان که بايدند نه بايد های ما چونان که هست... مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم. عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخيره می کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقويم روزی به نام روز مبادا نيست. آن روز هر چه باشد روزی شبيه ديروز روزی شبيه فردا روزی درست مثل همين اما چه کسی می داند؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد.
وقتی تو نيستی نه هست های ما چونان که بايدند و نه بايد های ما چونان که هست... وقتی تو نيستی هر روز بی تو روز مبادا است !
![]() نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |